سلام از پارت 2 بریممم برا شروعععع
جونگ کوک و هیون واکنش یکسانی نشون دادن و با کج کردن سرشون،تند تند
پلک زدن.
"من فقط بهش فکر کردم ولی...واقعا قرار نیست تعطیلات زمستونی رو با هم باشیم؟"
جونگ کوک با ناراحتی فکر کرد و این بار،بدون هیچ تلاشی انقدر حالت مظلومانه ای به خودش گرفت که هیون رو به گریه انداخت.
دکتر بعد از دیدن چشم های خیس دوتا از جوون ترین افراد اداره،با ناراحتی بغض کرد و سرش رو چرخوند.
به خاطر مخلوط بودن خونشون با خون نفرین های باستانی،دورگه های اداره ی ضد نفرین خیلی سریع احساساتی میشدن و راحت احساساتشون رو بروز میدادن.
گریه کردن یه مرد بالغ و گنده شاید برای انسان های خون پاک غیرقابل باور به نظر می رسید اما تو اداره ی ضد نفرین،همه خیلی راحت می خندیدن،خیلی راحت گریه میکردن،خیلی راحت عصبانی میشدن و خیلی راحت می بخشیدن.داره ی ضد نفرین جایی بود که همه با احساساتشون صادق بودن و همین،با وجود خوبی هایی که داشت،تا حدودی براشون دردسر به وجود آورده بود. مثلا بعد دو روز از درمان دکتر پروانه،الان جونگ کوک داشت با نگرانی خیلی زیادش،وسایلی رو که برای خواب زمستونی هیون آماده کرده بود رو نشونش میداد.
_این کیمچی ایه که برات آماده کردم.اینم چندتا نودل فنجونیه اگه تونستی برای بیش از سی دقیقه بیدار بمونی بخورشون.چندتا بسته چیپس و پفک هم برات گذاشتم.اینم یه فلاکسه که با نفرین مدیر بخش بازرگانی تا 5 ماه گرما رو حفظ میکنه و با نفرین معاون بخش اجرایی اندازه ی یه دریاچه آب تو خودش نگه میداره پس برای خوردن قهوه ی اول صبحت تو این سه ماه مشکلی پیش نمیاد سونبه!اینم که...
+خیلی ممنونم که انقدر نگرانمی و بهم توجه داری ولی...واقعا این همه لوازم رو نیاز دارم تا ببرم؟
همونطور که جونگ کوک تند تند با نگرانی صحبت میکرد،هیون هم یه نگاه به پشت سرش انداخت و تند تند پلک زد.
حتی اگه از نفرین فضایی معاون بخش اجرایی هم استفاده میکردن،چطور میخواست 50 تا چمدون پشت سرش رو با خودش ببره؟
جونگ کوک که با جواب سوکجین یکم حرصی شده بود،لپ هاش رو باد کرد و سریع گفت:»معلومه که لازمه سونبه!میدونی زندگی تو اون غار تک و تنها چقدر سخته؟اگه یه موقع عطسه کنی و دستمال نداشته باشی چی؟اگه ناخنت بشکنه و ناخن گیر نداشته باشی چی؟اگه موهات انقدری بلند باشه که جلوی چشمهات رو نبینی و قیچی نداشته
باشی چی؟اگه...«
فـ-فهمیدم!فهمیدم عزیزم!خیلی ممنون که انقدر به فکرمی!
هیون که بعد از حرف های جونگ کوک نگران شده بود،با جدیت همه ی 50تا چمدون رو تو کوله پشتی کارش گذاشت.به خاطر نفرین فضایی معاون بخش جرایی،تونست به هر سختی ای که بود تمام وسایل رو جا بده و اطرافشون تو چند ثانیه خالی شد.
دیگه کاری نبود که بکنن و هیون فقط باید چند قدم دیگه برمیداشت تا آسانسور نفرینی به طور خودکار برسونتش به غار.اما جونگ کوک و هیون تکون نخوردن و برای مدت طولانی ای بهم خیره شدن.
نگاه جونگ کوک خیره به گوش های کوچیک رو سر هیون بود که با نگرانی عقب و جلو میرفتن و نگاه ارشد سر به هواش،روی گوش های خرگوشیش بود که آویزون شده بودن. جفتشون برای جدایی طولانی از همدیگه ناراحت بودن براشون خیلی خیلی سخت بود.
برای همین هیون به خودش قول داد که دیگه حواسش رو جمع میکنه و هرگز آسیب نمی بینه تا از م.ع.ش.و.ق.ه.. ی دوست داشتنیش جدا نشه!
_ام...منتظرم میمونی...حتی اگه سه ماه طول بکشه؟
(ناظر قشنگم هیچی نداره هاااا)
(استایل هیون)
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
بک میدی؟
میشه پارت یک رو برام تو پیو بفرستی؟ 🥺
خیلی زیاده ها مشکلی نیست؟
برات فرستادمش باید تاییدش کنی که بقیه هم بفرستم
نه اوکیه
مرسی❤️
عالی بود
مرسی کیوتی ولی کاش اول پارت یک منتشر میشد:(
اشکالی نداره منتشر میشه👍🏻😁